خدا بیامرزه مرحوم آقای گراهام بل رو، اگه فکر می کرد یکی روزی بلایی اینجوری سر تلفن بیاد شاید دست بکار
نمی شد...
تلفن هندلی های قدیمی رو یادتون می آید تک شماره می گرفتی بعد گوشی رو می گذاشتی وصل می شد صحبت می کردی. همه هم نداشتن فقط مخصوص اعیون واشرافی ها بود یک وقتی هم اگه یه جایی می دیدیم می ایستادیم، پر و پر نگاهش می کردیم.
بعد کم کم شماره دار شد، روز به روز اومد جلو تا رسید به امروز...
بعد دیدند گپ و حرف و حدیث آنقدر زیاده که با یه شماره و یه تلفن تمومی نداره گفتند بیائیم یک بیست و یک بزنیم رو بیست مرحوم گراهام بل... یک دستگاه اومد اندازه کف دست... حالا تو راه برو حرف بزن، دستشویی برو حرف بزن رستوران برو حرف بزن، برو تو جاده حرف بزن برو بالای دیوار حرف بزن برو تو چاه حرف بزن، برو اونور بازار حرف بزن، برو اون سر کُره گرد ورقلمبه زمین حرف بزن... اونقدر حرف بزن تا بترکی... اسمشو گذاشتن موبایل البته ناگفته نمونه که تو ولایت ما چون پارسی پاس می دارند بهش می گن «دستی»! واقعاً دستی هم هست چون تو دست جا می گیره... البته اول که کم کم آوردنش انازه پر مگس... تا گفتند آهای شهر، شهر فرنگه از همه رنگه،... موبایل، همگی مثل مور و ملخ ریختن شروع کردن به اسم نویسی...
صف شد عریض و طویل از خروسخون صبح جا می انداختند دم بانک ها که جیب رو خالی کنند و حساب موبایل رو پر...
یک روز یه پیرزن درب و داغون اون ورخطی...! عینک دسته سیمی، ته استکانی اش رو زد تکیه به دیوار داد گفت: ننه...! کوفین قند و شکر،روغن نبات تو تو رادیون گفتند که اینجا اینقده شلوغه... گفتم نه! خیلی شیرین تر از این حرفها است بیچاره پیر زن با اینکه پاش تو سرازیر لب گور بود و بقولی شونه هاش بوی الرحمن می داد گفت: الانه می رم حلقه دوران نامزدی ام را می فروشم منم می آم صف مگه چی ام از بقیه کمتره...
صف غوغایی بود نگو نپرس. یکی توی صف با یک گوشی دیگه داد میزد و می گفت: برو شصت تا دیگه گوسفند بفروش... بدرک که زیر فی خریدند. امروز روز آخر اسم نویسیه...! یکی دیگه می گفت: به حسن بیست بگو تراکتورو بفروشه بیاد شهر که برای «دستی» دارن اسم نویسی می کنند یک خانم که یک سبد سبزی خوردن دستش بود به بغل دستی اش که اول هم یه خانمی بود که یه سطل ماست و چند نون دستش بود گفت: مگه آبجی ما چی مون از اقدس خانم کمتره... اون هر چی رونما و طلای سر عقد داشته فروخته هیجده تا موبایل اسم نویسی کرده تا هفت پشتش تامینه.
خلاصه که عطار و تبال، بازاری، کارمند و کاسب... بالای شهر و پایین شهری و نون و کباب خوره... نون و پیاز خوره، نون بیات خوره... ریز و درشت، پیر و جوون، زرد و آبی و قرمز و سرخ... همه نوشتن...
یکی گوسفند فروخت، یکی گاو فروخت، یکی تراکتور فروخت، یکی اضافه کار کرد. یکی طلا و قاب و قالیچه فروخت، یکی وام بانک گرفت... یکی صبح ماست خورد ظهر آب دوغ، شب کشک...! تا جمع کند بشه یک موبایل از همسایه بغل دستی کم نیاره... همگی ریختن بازار تا وسایل جانبی موبایل بخرن. یکی گوش یکی جا موبایلی... و نشستند چشم انتظار بچه ای که کی شانس اونها در بیاد... غافل از اینکه وزیر محترم فرمودند که امسال تلفن های همراه هیچ گونه سود دهی نخواهد داشت... اونهایی که آب زرشک...! می فروشن کارشون سکه است چون همه بایستی یک لیوان آب زرشک...! زرشک... میل بکنن.
اغنیا کعبه روندفقرا سوی تو آیند جانم به فدایت که تو حج فقرایی
ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت وی نعمت ما خراسانی ها را به تمام محبان وشعیان آن حضرت تبریک می گوییم.
شب ولادت توی حرم بودم همه ی شما را دعا کردم شما نیز مرا دعا کنید وما را با نظرات خود مسرور کنید.
به امید ظهور فرزند رشیدش
انجمن اسلامی دبیرستان شهید صیاد شیرازی ناحیه هفت مشهدالرضا
نامه
با سلام خدمت فرشته های خوب بی مقدمه دلم گرفته است می شود کمی برای من دعا کنید یا اگر خدا اجازه می دهد یک کمی به جای من خدا خدا کنید؟
راستی فرشته ها سلامتید؟ حال من که هیچ خوب نیست جانماز سبز من دوباره گم شده شب رسیده توی آسمان دل ولی رد پای روشن ستاره گم شده خوش به حالتان فرشته ها! هر کجا که خواستید می پرید روی باد روی ابر روی شانه های ماه آسمان هم از شما همیشه راضی است می روید بی گناه بی گناه بی گناه راستی به من نگفته اید آن طرف کنار لحظه ها ی دوردست روزهای آسمان چه شکلی است؟ کاش می شد ای فرشته ها راه خانه ی ستاره را به من نشان دهید یا که از فراز قله های نور دستی از دعا برای من تکان دهید راستش دلم مثل یک نماز بین راه خسته و شکسته است او مسافر است می رود به شهر آفتاب گر چه راه آفتاب بسته است
کاشکی نماز های صبح من قضا نمی شدند دست های من هیچ وقت از آسمان جدا نمی شدند ای فرشته ها!به دست های من کمک کنید دست های کوچکی که اشتباه می کنند یا به قول مادرم گناه میکنند بگذریم ! پیچک کنار پنجره نور ماه را مثل نردبان گرفت و رفت آخرش به آسمان رسید یک سبد ستاره چید من ولی هنوز هم چقدر کوچکم ماه مثل سیب روشنی روی شاخه های دور آرزو نشسته است حیف که برای چیدنش نردبان من شکسته است دیگر اینکه دیو ها چراغ های کوچه را شکسته اند هر کجا که می روم فکر می کنم درکمین رفت و آمدم نشسته اند ای فرشته ها که تا همیشه رو شنید یک چراغ هم برای من بیاورید ای فرشته ها! ای که دل به حجره های نور بسته اید ای که پای غصه های من نشسته اید حرف های من هنوز ناتمام مانده است هیچ کس ولی شعر های دفتر مرا نخوانده است با وجود این
بیش از این مزاحم شما نمی شوم پس خدا همیشه حافظ شما
ای فرشته ها ای فرشته ها ای فرشته ها
سراج نشریه انجمن اسلامی دبیرستان شهید صیاد شیرازی ناحیه هفت مشهدالرضا
توی ان دوره زمونه هر جور رفتار کنی آخر سر کی گویند فلانی-فلان جور است.مثلا:
-اگر به هر کسی که رسیدی وگفتی سلام:می گویند طرف توی اغتشاشات کوی دانشگاه دست داشته است.
-اگر به جای سلام بگویی درود:می گویند مقلد برنامه های تلوزیون است
-اگر کلاه از سر بر داری: می گویند طرف کلاه بر دار است.
-اگر خواستی معمولی با کسی دست بدهی: می گویند راستی است!اگر با دست چپ دست بدهی :میگویند متظاهر است.
-و اگر با دو دست دست دادی:می گویند محافظه کار است.
-اگر از سمت راست یا چپ خیابان راه بروی :می گویند طرف جناحی است.
-و اگر از وسط خیابان رفتی :می گویند میانه رو است.
-اگر شلوغ کنی و پر هیاهو باشی:می گویند آقا ماجرا جوست.اما اگر سربه زیر باشی:می گویندانحصار طلب است.
-اگر توی صف اتوبوس هل بدهی :می گویندعضو گروه فشار است.
-اما اگر آرام و مؤدب گوشه ایستاده ای: می گویند طرف مشکوک است
-خلاصه توی این دوره و زمونه اسه برو اسه بیا که گربه شاخت نزنه!
بعضی ها می گن : مگه گربه شاخ داره!
- ومن می گم توی این دوره وزمونه آدم شاخ در می آره چه برسه به گربه!!
تو فکر خودم بودم که یهویی در اتاقم باز شد و مردی وارد اتاق شد و من از هول دیدنش و به خاطر اینکه خودم رو با چیزی بپوشونم و از روی تخت لیز خوردم و... وقتی چشمام رو باز کردم مادرم بالای سرم بود ، براش جریان رو توضیح دادم ولی اون گفت که هیچ کسی وارد خونه نشده چه برسد بیاد تو اتاق تو . تو همین احوال دوباره همون مرد وارد اتاق شد و از پیش چشم همه گذشت . جلوتر اومد و دست گرمش رو روی پیشونی عرق کرده ام گذاشت و لبخند ملیحی تحویلم داد و رفت . چه احساس خوبی داشتم وقتی می دیدمش چقدر جذاب بود . وقتی رفت به حال خودم اومدم و دوباره همه اظهار بی اطلاعی می کردند و تازه به گفته های من خندیدن ولی او بود من خودم دیدمش .
پیش خودم می گفتم : نکنه خیالاتی شدم ، باید برم پیش یک روانپزشک . مگه می شد فقط من او رو می دیدم ؟ حتی وقتی که توی اتاق دکتر او را دیدم و به پزشک گفتم رفتارش با من ملایم تر شد و مثل دیوانه ها با من رفتار کرد . دیگه به رفت و آمدهاش عادت کرده بودم ، اون همیشه بود همه جا ، توی پارک ، توی خونه ، توی دانشگاه ، توی صف اتوبوس ، همه جا ، اون همه جا بود ، با غم های مردم غصه می خورد و با شادی هاشون شاد می شد آدم عجیبی بود .
یادم نمی ره یک روز توی پارک دیدمش با همون چشمای مشکی و مژه های بلند داشت توی پارک قدم می زد که یهویی چشمش به چند تا دختر وپسر افتاد که داشتن با هم می خندیدن . لبخند از روی صورتش کم و کم رنگ تر شد ف بغض کرد و با اشاره دست به اون ها گفت : آخه شما دیگه چرا ؟ با بغض اون نمی دونم چی شد که انگار زمین وآسمون نه تموم دنیا بغض کرد و گریه کرد بغض اش ترکید و نم اشک از گوشه چشمای قشنگش روی محاسن مشکی اش افتاد اون گریه می کرد و دخترها و پسرها که اون رو نمی دیدن می خندیدن چقدر دیدن این صحنه سخت بود دلم می خواست سرشون داد بزنم . او در حالی که سرش رو به علامت نارضایتی تکون می داد از اونجا دور شدو رفت .
وقتی راه می رفت این زمین بود که زیر قدمهاش می چرخید عجیب بود دنبالش دویدم آخه باید بدونم اون کی بود و چرا گریه کرد ؟ دیگه حتی به گرد پاهاش هم نرسیدم ، اون خیلی وقت بود که رفته بود . بغض منم ترکید دلم رو از هر چی توش بود خالی کردم ، دلم به حال اشکش بد جوری سوخت دویدم که پیداش کنم ولی بهش نرسیدم و این از همه برام سخت تر بود وقتی سرم رو بلند کردم پیرمردی رو به رویم نشسته بود و چشمانش را در قاب چشمانم انداخت و گفت : تو هم دنبال اونی ؟ -دنبال کی ؟
-همون که همیشه و همه جا می بینی اش ؟
- آره مگه شما هم می بینی اش ؟
- آره .
- اون کیه ؟ اسمش چیه ؟
- اسمش او.
- گفتم او که نشد اسم .
- گفت : بیا بریم تا نشونت بدم . با اون پیرمرد که روحش لطیف تر از گل های بهاری بود و توی صداش خش نداشت راهی شدم در حالی که دل توی دلم نبود . وقتی به یه نقطه ای رسیدیم پیرمرد گفت : چشماتو ببند ، بستم شاید به اندازه ای حدود پنج یا شش ثانیه ، باز کن . باز کردم خدایا چی می بینم ، ما توی آسمون بودیم ، زیر پاهامون خالی بود و همش وحشت داشتم که نکنه بیفتم . آنطرفتر چند نفر نشسته اند و کسی پای تخته سیاه به آنها درس یاد می دهد ، اینجا مه است خوب نمی بینم ، نزدیکتر می شوم ، وقتی کمی می روم برمی گردم عقب تا پیرمرد را نیز صدا کنم تا با هم همراه شویم ، اما اثری از او نیست . نزدیک می روم چه جالب آن کسی که به دیگران درس می دهد اوست ، همان مرد ناشناس روی تخته نوشته موضوع درس : انتظارودستش را روی تخته سیاه می چرخاند و می نویسد : من ، تو ، او سوو
شخص غایب و ناگهان استاد که درس انتظار می دهد از نظرها کم و کم رنگ و محو و ناپدید می شود و همه می روند دنبال کارشان و من می مانم با این همه تعجب و سوال به صفحه سیاه تخته نگاه می کنم وفکر می کنم به این که او نیز می تواند یک اسم باشد ، البته برای سوم شخص غایب به این که چرا هیچ گاه نگاهم را فراتر از من و تو نبردم تا به او برسم . در این هنگام نوشته او سوم شخص غایب از روی تخته محوو ناپدید می شود و من می مانم با بغلی از گل نرگس و به خودم قول دادم هیچ گاه کاری نکنم تا اشکش را ببینم . و روی تخته سیاه قلبم می نویسم او سوم شخص غایب همیشه حاضر چه بوی عطر نرگسی می آید ؟ بو کن .
ایا می دانستید که ...
1.یک سوسک حمام می تواند 9 روز بدون سر زندگی کند تا اینکه از گرسنگی بمیرد .
2. فیل ها تنها حیواناتی هستند که نمی توانند بپرند .
3. هیچ وقت نمی توانی با چشمان باز عطسه کنی .
4. وقتی مگس روی یک میله ی فولادی می نشیند میله فولادی به اندازه دو میلینیوم میلی متر خم می شود.
و... .
شوخی با کلیدهای خاص:
اگر کلید num lock را به مدت 5 ثانه نگه دارید صفحه ای ظاهر می شود که در این صفحه گزینهای به نام settings وجود دارد آن را باز کنید و علامت کنار گزینه use toggle keys و سپس ok را بزنید با این کار بعد از هر بار روشن و خاموش کردن کلیدهای num lock scroll lock caps lock صدای ملایمی میشنوید!!!!!
در سوگ امام صادق(علیه السلام)
مدینه در سوگ تو گریست و فوج فوج مردم غمگین و سوگوار، سالروز رحلت رسول خدا (صلى الله علیه وآله و سلم ) را به یاد آوردند.
رحلت تو، داغى سنگین بود و به خاک سپردنت داغى سنگین تر، سیل اشک از دیدگان جارى بود، تشییع کنندگان، ناباورانه در پى جنازه مطهرت به سوى بقیع رهسپار شدند و مدینه تعطیل شد و هر خانه اى ماتمکده اى حزن آلود!
آرى....اى امام صادق (علیه السلام)
معصومى بودى که در بقیع به خاک آرمیدى، آیا تشییع کنندگانت مى دانستند که چه کوه عظیمى را بر دوش مى کشند؟ خوشا بر خاک بقیع که پیکر پاک تو را در بر کشید.
درود بر «ام فروه» که مادر والا قدر تو بود و گوهرى چون تو را در دامان پروراند.
اى صادق آل پیامبر:
با بیان بلیغ و کلام فصیح، زبان رساى اسلام بودى.
با سخنان حکمیمانه، منطق استوار و علم سرشار، برگزیده روزگار بودى و بنده شایسته پروردگار. تجسم صبر و اخلاص بودى.
چشمه جود و سخاوت و کوه حلم و بردبارى، نام آور فراست و شجاعت و جلوه هیبت و جلالت. چهره فروزان اهل بیت بودى و وارث علوم رسالت.
از سلاله پیامبران بودى و عطر و بوى پیامبر را مى دادى و مهابت و شکوه او را داشتى.
اى خورشید مدینه دانش:
سالهاى سیاه، ابرهاى سلطه امویان، آسمان جهان اسلام را تاریک کرده بود و سالهاى تیره تر حکومت عباسیان، مسلمانان را به تیرگى نشانده بود
در میان این دو فصل« سیاه و سرد و ابر آلود» چند صباحى که خورشد وجود تو تابید، اسلام و قرآن را جان بخشید، نهال حق پا گرفت و افق اندیشه ها تابان شد.
دین، زنده به نام تو گشت. درخت علم، در بوستان کلام تو روئید.
گلشن فضل از چشمه دانش تو سیراب شد. کتاب فقه با «الفباى جعفرى» نگاشته گشت.
سلام من به مدینه و به غربت صادق سلام من به بقیع و به تربت صادق
سلام من به مدینه و به آستان بقیع سلام من به بقیع و به کبوتران بقیع
سلام من به مزار مطهر صادق که مثل ماه درخشد به آسمان بقیع
سلام من به تو ای ماه فاطمی بقیع سلام من به تو ای یاس هاشمی بقیع
یاران و همراهان التماس دعا بامید فرج مولانا و صاحبنا
حضرت ولیعصرارواحنا لمقدمه الفداء (عج)
انشالله
Once upon a time ago, there was a knight who, as he grew older, lost all his hair . He become
as bald as an egg . He didnt want anyone to see his bald head , so he bought a beautiful, black
, curly wi .
One day some lords & ladies from the castle invited him to go hunting with them , so of course
he put on his beautiful wig . " How handsome I look " he thought to himself . Then he set off
happily for the forest.
However , a terrible thing happened . His wig cought on a branch & fell off in full viem of every
one . How they all laughed at him ! At 1st the poor knight felt very foolish but then he saw the
funny side of the situation , and he started laughing , too
THE MORAL: WHEN PEOPLE LAUGH AT US , IT IS BEST TO LAUGH WITH THEM.
بازدید دیروز: 0
کل بازدید :10161